آهای دلم

دل من آهای دل  خونه به دوشم

بیا حرف بزن گلم سراپا گوشم

 

میدونم حرفی واسه زدن نداری

میدونم غصه ی فردا رو نداری

 

دل من حالت خوشه حالت بده میدونم

دل من دلتنگیات آتیش زده به جونم

 

دارم از اینهمه دلتنگی و بی قراری

خودمم آتیش میگیرم تو خبر نداری

 

دل من صدات چرا در نمیآد عزیزم

منم از اینهمه زخم وا شده مریضم

 

بیا دردو دلت و بگو شاید دوباره

از همه سردی و بی تفاوتیش بسوزم

بهای عشق

دل میشکنی از من و ما چه آسون

دورت شلوغ تو این روزا فراوون

فکر میکنی کارت درسته اما

نمیدونی چی رو میکنی داغون

 

کارت شده دل منو شکستن

پرای شادی و با غصه بستن

 

فاصله پشت فاصله ندیدن

از بوم لحظه های خوش پریدن

 

کارت شده این روزا دور و دوری

از صف این ثانیه های سوری

با اینهمه سادگی دل اما

تو ساده تر تو شوق یک عبوری

 

کارم شده به پای تو نشستن

امید به فرداهای  دیگه بستن

 

تو این خیال و وهم عاشقانه

کارم شده گفتن یک ترانه

 

کارم شده تو انتظار چشمات

رد شدن از کابوسه سخت شبهات

 

دلتنگی و اسیری ، بیقراری

سهم دلم شده خبر نداری

 

کارت شده لحظه هامو ندیدن

شب به بهای یک طلوع خریدن

 

منو گذاشتن و گذشتن از من

فقط بگو تو کی میشی مال من

 

من که میسوزم تو هوای دوریت

یادمه گفتی خیلیه صبوریت

 

تو این هوای بسته دل سپردن 

چه حالی داری واسه غصه خوردن

 

من ولی گفتم قیمتش زیاده

بهای عشقی که تو هدیه دادی

من میمونم پای دلی که بردی

یادت باشه دلی بمن ندادی

چرا؟

چرا با من نمیجوشی ، منی که با تو ام هر دم

ببین که فاصله از تو ، شده  تو این  روزا  دردم 

چرا قدرم نمیدونی ، چرا با من نمیمونی؟

چرا حرف دل من رو ، تو ای زیبا نمیخونی؟ 

چرا تاریک و سر سختی؟ ، تو این باریکه بدبختی

چرا با این که دل دادم ، تو دل بریدی و رفتی 

چرا بیهوده است کارم ، چرا بی رنگه بهارم

چرا هر وقت تورو خواستم ، یهو دیدم سر کارم 

چرا بی خبرم از تو ، چرا در به درم از تو؟

چرا تو این روزای سرد ، پر از گیجه سرم از تو 

چرا میخوای تو اینجوری؟ ، از عشقم بگذری ساده

چرا نمیبینی مارو ، با تو تا پای پیاده 

چرا هر وقت صدات کردم ، به جز سکوت نشنیدم

چرا تو کابوس شبهام ، جدائی و تهش دیدم 

بیا تا منو تو ما شیم ، بیا از غصه رها شیم

بیا تا عشق تو زنده است ، تو آسمونا رها شیم 

بیا فردا دیگه دیره ، به من نیست حرفه تقدیره

بیا دس دس نکن عشقم ، شاید دل فردا بمیره

تازه رسیده

تازه رسیده

  

ای تازه رسیده به ته دفتر شعرم

ای پیش خدا در صف تسبیح، تو ذکرم

ای هر چه مثال است برایت کم و کمتر

ای لحظه به لحظه اندرون من و فکرم 

***

ای لحظه ی با تو بودنم اوج نیاز و

ای هر نفست آیه ی پر رمز نماز و

ای نور تو مسحور کند شمس و جهانی

ای آنکه شود شوق رکابه یکه تاز و 

***

ای تو سحرم نور دو چشم ، در شب تاریک

ای بر شب من سوی منیر ،روزن باریک

ای بی تو شود بی کسیم در شب هجران

در چشم حسودان تو بیغوله ی تاجیک 

***

ای پادشه خوبی و پاکی و قداست

ای طعم لبت مزه ی شیرین صداقت 

***

ای نوکر درگاه تو دختران مغرور

ای شوکت تو در دل من زیاد و پر شور 

سوگند خدا برای تو از بدو خلقت

فرجام به بدخواه تو ، وعده گاه در گور 

***

ای صاحب فال و حال و احتمال و حکمت

ای مونس و غمخوار و شریک خوب قسمت 

بیتو نفسی خارج اگر شد که کفر است

با تو زندگی برای من نداره قیمت 

***

ای راکب اسب خوش سوار عشق و مستی

من پای تو میدهم تمام جاه و هستی 

بی سبب شوم فدای زلف بی مثالت

چندیست که دینم شده است بت پرستی 

***

ای عطر خوش احساس ، ای  جوانه ی یاس

بر تو نرسیدن سبب از ماست که بر ماس

تو خود شکن آئی که دلم نشکنی شاید

من نقش تو ترسیم کنم بر بوم  وسواس 

***

حیف است تمامش کنم این شعر فروزان

هرچند که وقتم ذیغ و احساس خروشان

عمرت به درازا و غمت کوچک و کمرنگ

سرفراز چون کوه پیش احساس فروشان

کوچک شعر بزرگم: حادثه

مرا جز دیدن چشمت دوائی نیست

بجز نامیدن اسمت صفائی نیست

مرا با خود بدان تا من از این حادثه بگریزم

بجز یاد تو با قلبم به جانت هیچ رهائی نیست

مرا اینگونه میخوانی اگرچه خالیه دستم

مرا با خود ببر زین جا که غیر از این ندائی نیست

شب و تا صبح میشینم که روزی بس کنی نازت

مرا جز ناز تو دیدن خودت دانی که راهی نیست

نگاهت مست و شهلایت کند دیوانه عاقل را

ولی بر این سر شیدا نگاهت جز  شفائی نیست

بمون با من گل تشنه که گر خواهی شوم باران

جزاین انقدر میبارم که در وصفش خدائی نیست

رویای فردام

یه دلم میگه کاش بیای پیشم   یه دلم میگه شدی تو ریشه ام

آی خدا مردم من از دلتنگی   دارم از دوریش دیوونه میشم 

کاشکی بدونی بیتو چه تنهام   بی تو اسیر غصه و غمهام

اگه تو نخوای بیای  کنارم    چی میشه بیتو رویای فردام 

بیتو میمیرم خودت میدونی    اینم میدونم که مهربونی

نمیذاری تو قلبم بمیره      واسه ی عشقت تو این جوونی 

نگو که بازم ساکتی یارم    دلم گرفته برس به دادم 

 

شاید نباشه فرصت دیگر     نذار بمیرم این دم آخر 

 

تو انتظارت تنها نشسته ام   جدام از هرچی بهش دلبسته ام

تنها دعای سجده ی شکرم   خودت میدونی چه دلشکسته ام 

نذار این عاشق بی تو بمونه  تنهایی بیتو مثه زندونه

تو فکرمن باش بانوی خوبم   فرصت نمیده دیگه زمونه

خیلی وقته

خیلی وقته که پریشونت شدم

نیستی لیلی ولی مجنونت شدم

میدونم تو طعم احساس منو دوس نداری

چه کنم که این روزا قهوه ی فنجونت شدم

***

با یه اتفاق ساده من شدم عاشقه تو

باوجود اینکه نیستم هنوزم لایق تو

نمیدونم چیشد از کدوم طرف سر رسیدم

سرزده چیشد که من ناخونده مهمونت شدم

***

من فقط خوب میدونم نیس دیگه جز تو واسه من

تو ورق بازیه عشق نگاه تو شد آسه من

***

تو جنون بی مرام دلبری داغه نگات

داره این دلم میگه صد ساله که جونم فدات

***

من شدم ناخونده مهمون تو چرا پریشونی؟

تو چرا واسه نگاه اون شبت پشیمونی

آره اون شب با همون نگاه تو تو مهمونی

تا ابد کردی دلم رو بیگناه تو زندونی

***

پس چرا زندون من پنجره بازی نداره

چرا دادسرای عشقت حتی قاضی نداره

***

تو چه ساده دلمو کردی اسیر این رسمشه؟

آره ساده دل دادم واسه دلم این حقشه

***

خلاصه بگم که انگار بدجوری هلاکتم

میدونم حوصله واسه بچه بازی نداری

تو فقط بگو کلید قفل قلب تو کجاس

یادته بچه بودیم گفتی که رازی نداری؟

***

من میمونم منتظر با این که خیلی بیخیالی

واسه ابراز علاقه تو ندادی یه مجالی

میدونم درصد عشق تو بمن یک به صدم نیس

ولی خوب اینم حسابه به دلم یه احتمالی

 

 

میدونم

میدونم که تو قلبت جائی واسم نداری

میدونم حتی یه ذره هم تو دوسم نداری

میدونم شبای بیقراریه دل منو

تو به پای هوس و بیهوده کاریم میذاری

***

میدونم نمیدونی که قلب من مال توئه

میدونم خبر نداری اینروزا دنبال توئه

میدونم اگه یه روز پاش برسه،دلواپسی

سهم این قلب منو،بی رنگی احوال توئه

***

میدونی تو این شبا ترانه هام بارونیه

دل من تو زندون بی مهریات زندونیه

آخ چه سرده این شبای بی تفاوته دلت

به خیالم دل بیگناه من قربونیه

***

کاشکی میشد تو فقط یه بار جوابم میدادی

واسه این کابوس بد تعبییر خوابم میدادی

تو تماشا کن ببین تشنه ی عشقتم هنوز

واسه اینهمه عطش یه جرعه آبم میدادی

قلب سنگی

تو این روزا که تنهائی   شده کار شب و روزم

دارم از دوری چشمات    چه صادقانه میسوزم

نمیدونم کجای راه      تورو دیدم دل عاشق شد

چرا وقتی تورو دیدم     دل از زندگی فارق شد

دلم میخواد بدونی تو     منم تنها کسی که هست

کسی که تا تورو دیدش   چشاشو رو غریبه بست

ولی نیستی کجائی تو     تو این شبهای پر تردید

شبائی که نگاه من       همه دنیا رو جز تو دید

نه رحمی نه یکم منت    به این عاشق نداری تو

نمیخوام شک کنم شابد    یه قلب سنگی داری تو

ببین من سخنم با توس     توئی که هم کر و لالی

توئی که توی این مرداب        به خیالم که زلالی

نمیخوام لحن شعر من         بشه بد باتو محبوبم

نمیخوام اندکی حتی          بشی دور از دلم خوبم

مگه پاسخ به احساسم    تا این حد سخت و دشواره

نمیبینی نگاهم رو              اسیر دست رگباره

نمیبینی شبانه روز            داره از تو مینویسه

چرا بی رحم شدی عشقم     نمیینی نگاش خیسه؟

خیال کردم که می فهمی     غم و عشق و شب و ترس و

چرا ظالم شدی جونم        کی داده به تو این درس و

منی که از نفسهامم           واسه تو میگذرم شاید

به این پرسش بی منظور        تو یه پاسخ بدی باید

خیال کردی پشیمونم             کنی شاید با این شیوه

نه خوبم توی دست من         شیشه ی عمره این دیوه

ملیکا

نه میدانم نه میدانی چرا بیگانه ای با من

در این دنیای واروونه  چو یک دیوانه ای با من

تورا وقتی  که دل  دیدت به یک لحظه توقف کرد

به خود گفتم که از حالا چو یک همخانه ای بامن

ولی حیف از نگاه مست،تو آن شب را بیاد داری؟

که به قلب خموشم با نگاهت گفتی بیداری؟               

دلم آری بگفت و یک شبه حبس ابد حکمش

نگو قاضی نبودی تو که چون رندانه ای با من

دلا گفتم که اینبارم تورا خامی چو من دیدند

تورا کوبندو کوبیدند بسان یک چدن دیدند

نگو بر من که بر قلبش نگارش کرده ای گل را

که تا امروز دیوانه،تو چون گلخانه ای با من

حریر عشق بَرکن از رخت ای دل که غم جاریست

ملیکای دلت بی میل و افسار دلش جائیست

بیا با من که بیتُ الحَزنِ  ما شمعش فروزان است

چرا هروقت می یابم تورا،ویرانه ای با من

بیا عشقت نمیخواهد تورا اینگونه پس بَس کن

تو اینک لحظه ای وقف نگاه مست و بی کس کن

چرا وقت شراب مِهرِ بی فریادِ تنهائی

یه پاتیل سراپا مستِ بی پیمانه ای با من

تورا با این وجود دانم که دستت بر نمیداری

ملیکا خواهی و جز او کسی نیست در دلت جاری

بیا خاموش باشیم تا جوابی از دلش گیریم

وگرنه پا به پا آئی عبادتخانه ای با من