تو این روزا که تنهائی شده کار شب و روزم
دارم از دوری چشمات چه صادقانه میسوزم
نمیدونم کجای راه تورو دیدم دل عاشق شد
چرا وقتی تورو دیدم دل از زندگی فارق شد
دلم میخواد بدونی تو منم تنها کسی که هست
کسی که تا تورو دیدش چشاشو رو غریبه بست
ولی نیستی کجائی تو تو این شبهای پر تردید
شبائی که نگاه من همه دنیا رو جز تو دید
نه رحمی نه یکم منت به این عاشق نداری تو
نمیخوام شک کنم شابد یه قلب سنگی داری تو
ببین من سخنم با توس توئی که هم کر و لالی
توئی که توی این مرداب به خیالم که زلالی
نمیخوام لحن شعر من بشه بد باتو محبوبم
نمیخوام اندکی حتی بشی دور از دلم خوبم
مگه پاسخ به احساسم تا این حد سخت و دشواره
نمیبینی نگاهم رو اسیر دست رگباره
نمیبینی شبانه روز داره از تو مینویسه
چرا بی رحم شدی عشقم نمیینی نگاش خیسه؟
خیال کردم که می فهمی غم و عشق و شب و ترس و
چرا ظالم شدی جونم کی داده به تو این درس و
منی که از نفسهامم واسه تو میگذرم شاید
به این پرسش بی منظور تو یه پاسخ بدی باید
خیال کردی پشیمونم کنی شاید با این شیوه
نه خوبم توی دست من شیشه ی عمره این دیوه