نه میدانم نه میدانی چرا بیگانه ای با من
در این دنیای واروونه چو یک دیوانه ای با من
تورا وقتی که دل دیدت به یک لحظه توقف کرد
به خود گفتم که از حالا چو یک همخانه ای بامن
ولی حیف از نگاه مست،تو آن شب را بیاد داری؟
که به قلب خموشم با نگاهت گفتی بیداری؟
دلم آری بگفت و یک شبه حبس ابد حکمش
نگو قاضی نبودی تو که چون رندانه ای با من
دلا گفتم که اینبارم تورا خامی چو من دیدند
تورا کوبندو کوبیدند بسان یک چدن دیدند
نگو بر من که بر قلبش نگارش کرده ای گل را
که تا امروز دیوانه،تو چون گلخانه ای با من
حریر عشق بَرکن از رخت ای دل که غم جاریست
ملیکای دلت بی میل و افسار دلش جائیست
بیا با من که بیتُ الحَزنِ ما شمعش فروزان است
چرا هروقت می یابم تورا،ویرانه ای با من
بیا عشقت نمیخواهد تورا اینگونه پس بَس کن
تو اینک لحظه ای وقف نگاه مست و بی کس کن
چرا وقت شراب مِهرِ بی فریادِ تنهائی
یه پاتیل سراپا مستِ بی پیمانه ای با من
تورا با این وجود دانم که دستت بر نمیداری
ملیکا خواهی و جز او کسی نیست در دلت جاری
بیا خاموش باشیم تا جوابی از دلش گیریم
وگرنه پا به پا آئی عبادتخانه ای با من
کاش میدانستم به چه می اندیشی؟
که تو در مذهب عشق به چه دین و کیشی؟
کاش میدانستم پاسخت بر من چیست؟
دیکته ی مهر دلم را لااقل میدهی بیست؟
کاش میدانستم شعرمن میخوانی؟
اینکه من عاشقتم چی آن نیز میدانی؟
کاش میدانستم که دلت در پی کیست؟
آن نگاه نگرانت پی چشم چه کسیست؟
کاش میدانستم سعی ام ارزش دارد؟
سوی چشمان دلت میل چرخش دارد؟
کاش میدانستم که کجای خطم؟
ابتدای راهم یا انتهای خطم؟
کاش میدانستم که کجا باید دید؟
گل چشمان تورا از کجا باید چید؟
کاش میدانستم گل چرا میجوشد؟
با همه سردیه تو دل چرا میکوشد؟
کاش میدانستم پاسخ اینهمه کاش
در جوابش تو بیا لحظه ای عاشق باش