یه شب تاریک و سرد
یه نفر شاید یه مرد
شونه هاش خسته ز درد
.....
ناگهانی بتو سر زد
کلاغ غصه ها پر زد
به پلیدی ها ضرر زد
.....
با کوله باری از تگرگ
فکر پائیز خزون وبرگ
دور از رویاهای مرگ
....
توی فکر با توبودن
شعری از چشم تو خوندن
نور امید به دل روندن
....
شب هراس و ترس و کشتن
پشت دیوارا نوشتن
همه اینجا چون فرشته ان
....
رنگ روشنی پاشیدن
غمو هرگز نشنیدن
غصه رو هیچوقت ندیدن
....
گذر از شب و سیاهی
اینکه خورشید یا که ماهی
بیقرار سر دوراهی
.....
مرد قصه بی اجازه
دید در امید به روش بازه
مردی که غرق نیازه
.....
به دوچشمای قشنگت
تو که برداشتی تفنگت
کم نبود تیرو فشنگت
....
زدی و آینه ترک خورد
آبیه دلش کلک خورد
رفت و تو تنهائیاش مرد
سلام مرد شاعر
شعرت زیبا، پراحساس، عمیق و البته تلخ و دلنشین بود.
بعد از این همه نبودن شعر خوبی نوشتی.
سربلند و شاد باشی داداشم.