عادت
عادتت بوده شکستن دستای عاشقو بستن
روی بیرحمی نشستن مثه اونا که بت پرستن
حالاهم فرقی نکردی انگاری بیهودس اصرار
میزنی زیر همه چی میکنی عشقتو انکار
برو که دیگه نمیخوام نه نگاتو نه صداتو
الهی همش ببینم هق هقای گریه هاتو
تو منو دادی به باد بی نجات تند چشمات
توی شطرنج دل من ولیکن شدی تو کیش مات
راه برگشتی نذاشتی واسه من که خیلی وقته
دیوونم به یادت اما میدونم دلت چه سخته
الهی
یاد ایام گذشته یاد روزایی که رفتن
دلموبد میسوزونه وقتی حرفت میشه گاهی
به خودم میگم چرا من منی که گناهم عشق بود
ولی تا یادش میافتم چشم من میره سیاهی
با وجود اینکه خواستم با تلاشایی که کردم
ولی تو با بی صدایی گفتی که نمونده راهی
من اسیر آرزوی داشتنت دارم میسوزم
ولیکن حقیقت اینه که زهی خیال واهی
قصه مرد فقیرو دختر حاکم ما نیست
ولی انگار که فقیرم و تو هم دختر شاهی
اگه یادت باشه اونجام اون دوتا به هم رسیدن
منه بی صلاح عاشق تو با یه دنیا سپاهی
باورت نمیشه اما آرزوم فقط همینه
که ببینم واسه یک بار اون چشای مثل ماهی
نمیدونی تو چه کردی از همون روزی که رفتی
تو دو دستی زندگیمو دادی به باد تباهی
بیخیال که کردی نابود همه داروندارم
خوش باشی هرجا که هستی سربلند باشی الهی
احساس خشم، کینه، حسد ، تکبر و عشق رو از انسان گرفتند و به جزیره ای تبعید کردند وتنها احساس عقل رو به عنوان برترین احساس برای انسان باقی گذاشتند چون بدون عقل انسان از بین می رفت. به احساسات تبعید شده گفتند که سعی کنید خودتون رو به انسان برسونید. ولی از اون طرف عقل خیلی راحت زندگی می کرد چون نه با خشم نه با کینه نه با حسد و نه با عشق از یاد انسان می رفت و همیشه با انسان بود و این برای یک احساس یعنی خوشبختی واقعی.
در اون جزیره دور دست خشم همیشه عصبانی بود تا مدتی اصلا فکرش کار نمی کرد که باید چیکار کنه. کینه هم همیجوری بود بیشتر از اینکه تو فکر نجات خودش باشه از دست بقیه احساسها که جاشو تو اون جزیره کوچولو تنگ کرده بودند عصبانی بود. حسد هم که طبق معمول از داشتنی ها و ندانشتنی های بقیه در عذاب بود.تکبر هم فقط به فکر خودش بود، فکر می کرد خیلی مهمه ولی بیچاره نمی دونست تو این جزیره هیچی نیست به جز یه احساس تبعید شده. عشق هم خیلی ظریف تر از این بود که بتونه این جدایی رو از انسان تحمل کنه. بقیه در www.asoon.blogsky.com